عمه، بابايم کجاست؟
اسارت دشوار و يتيمي دردي عميق است. يک سه ساله، چگونه مي تواند تمام رنجِ تشنگي و زخم تازيانه اسارت و از آن بدتر، درد يتيمي را به جان بخرد، آن هم قلب کوچکِ سه ساله اي که تپيدن را از ضربانِ قلب پدر آموخته و شبي را بي نوازش او به صبح نرسانده است. امّا... امّا او رقيه حسين است و بزرگي را هم از او به ارث برده است. رقيه پس از عاشورا، پدر را از عمه سراغ مي گيرد و لحظه اي آرام ندارد، با نگاه هاي کنجکاوش از هر سو ـ تمام عشقش ـ پدرش را مي جويد و سکوتِ عمه، سؤال او را بي جواب مي گذارد و او باز هم مي پرسد: «عمه، بابايم کجاست؟...»