این روزها نام کارگردان عزیز و برجسته کشورمان جناب آقای اصغر فرهادی پی در پی به چشم میخورد. کارگردان فهیم و ارزشمندی که بی شک آثارش توانسته بر مرتفع ترین قله های سینمایی جهان بایستد و نماینده ای شایسته برای سینمای کشوری باشد که سالهاست از عصر طلایی خود عبور کرده و آرزومندیم که به روزهای پرشکوه خود بازگردد.
روزهایی که فیلم عالی ساختن برای سینمای ما عادی بود.سینمای معناگرا و معرفت جو حاصل فرهنگی بود که فیلم به مثابه ی ادبیات نوین پرچمدار فاخرترین و ارزشمندترین آثار فرهنگی عصر حاضر گشت و در این دیار آثاری خلق شد که هر یک به فراخور دغدغه های خالقش کلکی نقش آرا گشت بر بوم عظیم هنر این سرزمین طرحی نو را رقم زد.
گوشه گوشه اش گلستان است که باغبانانش عمر با عزت خود را در این باغ پرشکوه ایرانی سپری کردند و مگر میتوان این ممارستها و ریاضتهای روحانی را در سخن گنجاند. تاریخ خود بهترین داور برای اثبات حقانیت این زیباییهاست.
از روزی که اولین کارگردان ایرانی یعنی آوانس اوگانیانس فیلم آبی و رابی را بر پرده ی نقره ای سینما برد تا امروز 86 سال میگذرد. 86 سالی که تاریخ سینمای ایران در آن رقم خورده اما حکایت مهجور بودنش همان حکایت حاجی آقا آکتور سینماست که علیرغم ارزشمندی فراوان این اثر در هیاهوی اولین فیلم ناطق ایرانی یعنی دختر لُر گم شد وتوفیق چندانی بدست نیاورد. چرا اکثریت قابل توجه مخاطبان سینما میخواستند از مُد پیروی کنند و جدیدترین را تجربه کنند. فیلم دختر لُر به کارگردانی اردشیر ایرانی و نویسندگی عبدالحسین سپنتا در بمبئی ساخته شد و با نام جعفر و گلنار به شهرت رسید.
اما داستان گلنار همان حافظه تاریخی هنر سرزمینیست که راهزنان آنرا ربودند و خواستند از آن ابزاری مهیا کنند برای اهداف و سرگرمیا و لذایذ خود. با این حال دوشیزه پاکدامن هنر ایرانی همچون گلنار از گذشته تا به امروز خود را حفاظت کرده.
اما در دلش زخمهای عظیمی برجای مانده که هر یک روایتگر داستانهایی تراژیک از سرگذشت اوست.
باری تاریخ پرشکوه سینمای ایران نیز از این قائله مستثنی نیست راهزنانی که در همه ادوار میخواهند از هنر سینما به نفع اهداف خود بهره کسی کنند و آنگونه که میخواهند بر آن رنگ زنند.
از دیگر سو متولیان و اجرا کنندگان مشهورترین فستیوالهای جهانی سینمایی آنچنان که شایسته بوده به سینمای ایران توجه لازم را نشان نداده و نه تنها در جهت حمایت از آن حرکتی صورت نگرفت که تلاشی مضاعف برای عقب نگاه داشتن آن صورت گرفت.
سینمایی که در خود ابراهیم گلستان - داریوش مهرجویی - علی حاتمی - سهراب شهید ثالث - بهمن فرمان آرا - ناصر تقوایی - بهرام بیضایی - امیر نادری - عباس کیارستمی - جعفر پناهی - کیومرث پور احمد - ساموئل خاچیکیان - کمال تبریزی - هژیر داریوش - پری صابری - ابراهیم حاتمی کیا - مجید مجیدی - رسول ملاقلی پور - داریوش فرهنگ - بهمن قبادی - مسعود کیمیایی - رخشان بنی اعتماد - فریدون گله - محسن مخملباف - رضا میرکریمی - داوود میرباقری - مازیار میری را پرورش داده و تنها بعنوان بخشی از بدنه ی گذشته ی خلاق و پرشکوه گذشته ی خود میداند از خلاقیت امروز اصغر فرهادی متعجب نمیشود و اگر مبهوت شدنی باشد باز میگردد به آنها که با تاریخ سینمای ایران آنچنان که باید آشنا نیستند.
حالا این بانوی کهنسال شاهد آنست که یکی از فرزندانش توفیقاتی را کسب میکند که باید در گذشته نیز دیگر فرزندان از او بی بهره نمیماندند. افسوس که چنین ثمره های گرانسنگ آنچنان که شایسته بود مورد دیده نشد و مورد عنایت همان متولیان جهانی قرار نگرفت. هر چند که از پس همه این ناملایمتیها جهان میداند که کارنامه سینما ایران بسیار غنیست. اصغر فرهادی باردیگر توفیق یافت تا بر صدر بهترینهای جهان بایستد و همگان را شگفت زده کند. فرهادی رسم شاگردی را به جا آورد و جایزه ی خود را تقدیم به بزرگانی کرد که معماران حقیقی سینمای ایرانند.
آنها که با همه محدودیتهایشان با سینما فلسفه گفتند و شعر سرودند و ساز زدند و آواز خواندند و نمایش دادند شادیهای سطحی و غمهای عمیق این بانوی پاکدامن را که سالخوردگی تا حدودی از زیبایی چهره ی جوانش کاسته اما همچنان برق نگاهش دل انگیز و دوست داشتنی است. همان برق نگاهی که در خود جدایی نادر از سیمین و فروشنده اصغر فرهادی را به تصویر میکشد.
تبریک به جناب اصغر فرهادی بزرگوار که برای نگارنده تنها صفحه ایست از این کتاب قطور.او و هنرش را ستایش میکنم اما همیشه اینرا بخاطر میسپارم که ترسیم زندگی و مرگ و آشتی و دلدادگی و محبت و ایثار و جانبازی و شهادت و هر آن مفهوم متعالی دیگر که برای همه ی انسانها مقدس است بارها و بارها به سبب بزرگان ما به شیواترین اشکال ممکن گفته شد اما انگار بخت یار فرهادی بود چرا که متولیان نابینا و ناشنوا حاکم بر چنین فستیوالهایی تازه به هوشیاری رسیده اند.