خلاصه داستان :
میان تاریک و روشن ذهنم رنگ روشن چشمانت یک اقاقی بود… اقاقی که راهم را روشن کرد..
شاید هنوز دلخورم از له شدن زیر نگاه خیست…
اما مگر میشود رویای خیس چشمانت رابه دست کابوس فراموشی سپرد…
بازبه سویت پرکشیدم که بدانی همه آرزویم چسبیدن به همان رویای خیس است..
برایم بمان… بمان… بمان ورهایم کن از این کوچه پردیوار…
سهم من وتو همان باغ سبز خیال خوشبختیمان است
نه باغ خزان زده فراموشی…
دانلود در ادامه ...........
تورو خدا نظر بدینو به اینستاگرام هم سر بزنید و پیشناهاتونو بگین
هر رمانی بخوای تو وبلاگمون هست]]>