سلام من بهرامم قبلا هم چندتا داستان نوشتم
نوجوون که بودم برای عید دیدنی رفته بودیم خونه پدربزرگم(مادریم)
ازقدیم الایام اون روستا معروف بود به وجود همچین موجوداتی ولی خب عقل آدم به آدم حکم میکنه تا چیزی رو باچشم ندیدی باور نکن هرچند که من چون قبلا ازاین موجودات دیده بودم و بایه علائمی وجودشونو حس میکردم
خلاصه رفتیم و بعد ازناهار باخواهرم که ازمن بزرگتر بود رفتیم توحیاط که یکم تو هوای بهاری قدم بزنیم
خونه ی پدربزرگم یکی مونده به آخرین خونه روستا تو دله جنگل بود اون خونه آخری خونه ی یه دیوونه بود که مرد با سوادی بودوتوهمون روستا دیوونه شده بود وبعد فوت پدرومادرش تنهازندگی میکردواوضاعش خیلی بدترشده بود
دقیقا حیاط خونه پدربزرگم روبروی ایوون خونه ی اون دیوونه بود تو فاصله ی ۵۰متری
یه پنج دقیقه ای گذشت و داشتیم صدای پرنده هارو توسکوت روستا گوش میدادیم که یهو یه چیزایی حس کردم اولین علائمی که حس میکنم اینه که موهای تنم سیخ میشه، بی دلیل پرنده ها از رو درختا همشون باهم پروازکردن و رفتن
چند ثانیه گذشت یهو از رو ایوون خونه اون دیوونه صدای دست زدن و صوت زدن اومد ما مات ومبهوت فقط اون ایوون رو نگاه میکردیم صدای دستا بیش از بیست نفر بود اما هیچکس رو اون ایوون نبود جزهمون دیوونه که داشت میرقصید صداهای خش داری مابین دست زدن میومد که قابل فهم نبود اما بعضی صداها ب زبون خودمون بودن که تشویقش میکردن ب رقصیدن آخه هیچکس ازروستایی ها ازترس نزدیک اون خونه نمیشدن چون دیوونه هرکس ک نزدیک میشد میزد ازاون گذشته اصلا کسی جزاون دیوونه دیده نمیشده خیلی ترسیده بودیم باتموم سرعت فرار کردیم و رفتیم توخونه پدربزرگم جالب ترازاون این بود که وقتی به بقیه جریانو گفتیم و اومدن اوناهم ناظرقضیه بودن و تنها جوابشون این بود (بسم الله بگید باشما کاری ندارن)
این یعنی اینکه اون روستا و اهالیش ازاین چیزایی که مااینجا تعریف میکنیم و بعضیامون بدجوری میترسن زیاددیدن و براشون عادیه
این داستان کاملا حقیقته و حتی آدرس روستارو هم میتونم بدم و برید پرس وجو کنید یااینکه تجربه کنید....
بروز ترین سایت جن]]>