باسلام. جریانی رو که میخوام بگم برمیگرده به چند سال پیش که برای یکی از فامیلامون اتفاق افتاد. عروس عمم خانومی بود که زیاد به اعتقادات شرعی اهمیت نمیداد. با پسر عمم زندگی خیلی خوبی داشتن تا اینکه یروز عروس عمم تو خونه تنها بوده که بقیه جریانو از زبون خودش میگم. میگه:بعد از ظهر یکم خوابیدم. بعد از نیم ساعت بلند شدم و به طور وحشتناکی سرم درد میکرد. رفتم اشپزخونه یه قرص سر درد خوردم ولی وقتی برگشتم یه مرد قد کوتاه نشسته رو اپن اشپزخونه. میگه اصلا چیز غیر عادی نداشت حتی انقد شبیه انسان بود که یه لحظه فک کردم دزد اومده. سرمو انداختم پایین گفتم توروخدا هرچی میخوای بردار اصلا کاریت ندارم. بعد میگه یهو قیافه مرد عصبانی شدو داد کشید سرم منم از حال رفتم. وقتی چشامو باز کردم شوهرمو بالای سرم دیدم. جریانو گفت شوهرمم خیلی جدی گرفتو میخواست منو ببره پیش روان پزشک که خودم راضی نشدم گفتم بذار اگه این مشکل ادامه داشت میریم. خلاصه عروس عمم میاد خونه عمم اینا میمونه. ولی متاسفانه اون مرد دست بردار نبودو همیشه به چشم عروس عمم ضاهر میشد. ولی هیشکی بجز اون این مرد رو نمیدید. عروس عمم میگه خلاصه برگشتیم خونمون ساعت تقریبا دو شب بود خوابیده بودیم یهو دیدم شوهرم داره تو خواب خس خس میکنه انگار که یکی داره خفش میکنه. بلند شدم چراغارو روشن کردم دیدم پناه بر خدا. همون مرد نشسته رو سینه ی شوهرمو داره اونو با دستاش خفه میکنه اما وقتی منو دید یه لبخند زدو غیب شد. شوهرم بلند شد گف داشتم خفه میشدم منم گفتم همون مرد بود. نشسته بود رو سینت و داشت خفت میکرد ولی خب شوهرم اون مردو روی سینش ندیده و فقط احساس خفگی میکرده. صب که میشه عروس عمم رو میبرن پیش دعا نویس. دعا نویس بهش میگه برات هیچ دعایی نمینویسم و فقط درمان تو اینه که حجابت رو رعایت کنی و برای حیض غسل کنی. اونم این کارارو میکنه و هنوزم که هنوزه هیچ مشکلی نداره. الان یه خانوم خیلی نجیبه و روزی هزار بار خدارو شکر میکنه که خدا با این جریان اونو هدایت کرد. به صاحب همین روز قسم که این جریان حقیقت داشت. ببخشید خیلی طولانی شد. یا حق.
بروز ترین سایت جن]]>