آخرین غروبهای زمین (داستان کوتاه)
روبرتو بولانیو
Last Evenings Of Earth
Roberto Bolano
این مجموعه داستان، کتابی است در وصف زندگی، اما نه زندگی مردم عادی، بلکه زندگی نویسندگان آن هم نویسندگانی گمنام، شکست خورده و فراموش شده.
نویسنده ای آواره (مهاجر از شیلی به اسپانیا) از نویسندگان آواره دیگر می نویسد. کتاب شامل سیزده داستان است که در اینجا قصد ندارم از تک تک آنها بنویسم و تنها به مشخصه های کلی کتاب اشاره میکنم.
اولین چیزی که در این مجموعه داستان توجه من را جلب کرد، پایان بندی هر داستان بود. قصه دقیقاً آنجایی که انتظارش را نداری تمام می شود. نویسنده آرام آرام شما را با یک شخصیت و زندگی او درگیر میکند، تصویرسازیها و عناصر داستان را به خورد خواننده می دهد، و درست در همانجایی که با علاقه منتظر ادامه داستان هستید، همه چیز تمام می شود. گویی در میانه یک مکالمه تلفنی که پیش بینی میکنید تا ساعتی دیگر به طول بیانجامد، ناگهان ارتباط قطع می شود و دیگر هیچگاه ارتباطی برقرار نخواهد شد. دقیقاً به همین سادگی.
دیگری ساده بودن بیان نویسنده در تعریف داستان هاست. مسائل روزمره و بسیاره ساده ای اتفاق می افتند اما به طرز عجیبی کلمات در عمق جان خواننده ریشه می دوانند. نویسنده در قالب راوی دوم شخص دست روی خصوصی ترین حالات روحی فرد می گذارد. ساده بودن از مزیت های داستانهای این مجموعه است و نقطه اوج هر داستان همانجاست که پایان می یابد.
و اما شخصیت ها نام ندارند، و برعکس داستانهای آمریکای لاتین و اسپانیا به جای نامهای طولانی و سخت از حروف انگلیسی استفاده شده است. B ، U ، W ، همسر U ، دوست W و ...
و در نهایت خلاء داستانها بسیار جذاب است. گویی حفره ای در میانه متن وجود دارد که نویسنده هر چه سعی میکند آن را پُر کند برعکس حفره بزرگتر میشود. بهترین قسمت کار بیان درونی ترین تمایلات فردی است. آنهایی که حتی گاهی خودت هم از آنها غافلی...
بریده هایی از کتاب:
"یک اعتراف: نمی توانم بی آنکه واقعا احساس مریض بودن کنم، خاطرات نرودا را بخوانم. انبوهی است از تناقض. آنهمه تلاش برای پنهان کردن و زیبا جلوه دادن چیزی با چهره ای تخریب شده. چه بخشندگی ناچیزی، چه شوخ طبعی ناچیزی."
داستان "فهرست" – صفحه 208
"و بعد رامیرز شروع کرد به حرف زدن در مورد خانواده اش، یا شاید دندان پزشک بود که در مورد خانواده اش برایم گفت، اما به هر حال هیچ چیز برای گفتن وجود نداشت. چرا متوجه نیستی؟ هیچ چیز. و من واقعاً متوجه نبودم، در نتیجه فقط برای اینکه حرفی زده باشم شروع کردم به حرف زدن در مورد ساختمان های خالی و فریفتگی، اما دوستم با اشاره ای ساکتم کرد."
داستان "دندان پزشک" – صفحه 193
"فالگیر می رود تا لیوانی برای خود بریزد. این حرکت تاثیری چون شلیک آغاز مسابقه دارد. همه پیش می آیند تا برای خود شراب بریزند. فالگیر به سلامتی می نوشد. مر صاحب خانه به سلامتی می نوشد. دخترک رنگ پریده به سلامتی می نوشد. وقتی B می رود تا لیوانش را دوباره پر کند، شرابی باقی نمانده. از میزبانش خداحافظی و آنجا را ترک می کند."
داستان "روزهای 1978" – صفحه 157
"یک شب، شش ماه بعد، B به X تلفن می کند. X بلافاصله صدایش را می شناسد. می گوید آه، تویی. سری صدایش به شدت تکان دهنده است. با این حال، B حس می کند X می خواهد چیزی بهش بگوید. B فکر میکند چنان به من گوش می دهد که گویی هیچ زمانی سپری نشده است، گویی دیروز باهم صحبت کرده ایم. چطوری؟ B می پرسد چه خبر تازه؟ بعد از چندتایی جواب تک هجایی، X گوشی را قطع می کند. B سردرگم دوباره شماره تلفنش را می گیرد. اما وقتی تماس برقرار می شود، B تصمیم می گیرد سکوت کند. در آنسوی سیم، صدای X می گوید: خب، کی هستی؟ سکوت. بعد می گوید: گوش می کنم، و صبر می کند. خط تلفن دارد زمان را منتقل می کند ــ زمانی که میان B و X فاصله انداخته بود، زمانی که B نمی توانست درک کند ــ آن را می فشارد و بسط می دهد، بخشی از ماهیت آن را برملا می سازد. B بی آنکه متوجه باشد می زند زیر گریه. می داند که X می داند چه کسی پای تلفن است. بعد، در سکوت، گوشی تلفن را قطع می کند."
داستان "تماس تلفنی" – صفحه 69
نام کتاب : آخرین غروبهای زمین
نویسنده : روبرتو بولانیو
مترجم : پوپه میثاقی
موضوع : مجموعه داستان
ناشر : نشر چشمه
سال انتشار : چاپ دوم - بهار 91
قیمت : 7500 تومان