آمدی طبعم شکوفا شد ... بهارانی مگر؟
صورتم شد خیس خیس ازشوق، بارانی مگر؟
آمدی با دیدنت برخاست در من مرده ای
روح رستاخیزی من! در تنم جانی مگر؟
آمدی و هر خیال دیگری غیر از تو را
پیش پایت سر بریدم عید قربانی مگر؟
تا ابد دیوانه ی زنجیری موی تواَم
نیست امّید رهایی از تو، زندانی مگر؟
خواستی عشق زلالم را بسنجی با قسم
ای تو تنها بر لبم سوگند، قرآنی مگر؟
خواستی گرد فراموشی نگیرد قلب من
لحظه ای از چشم این آئینه پنهانی مگر؟
شرط کردی خالی از یادت نباشد خاطرم
خود که صاحبخانه ای ای خوب! مهمانی مگر؟
شرط کردی جز تو درمن گام نگذارد کسی
قلعه ای متروک و گمنامم، نمی دانی مگر؟
آن قدَر رفتی و برگشتی که ویران شد دلم
حسّ صحرا گردِ شهرآشوب! توفانی مگر؟
گردباد دامن موّاجت آتش زد مرا ...
رقص مشعل های روشن در زمستانی مگر؟
................................................................................................
بی تو از کـوچـه گــذر کــردم و مهتــاب نبـود
عــکـسـی از روی دلارای تــو در آب نــبــــود
یادم آن روز بیامد که در آن کوچه ی عشــق
بخت بدبخـت من آلـوده ی این خـواب نبــود
کوچه ی گرم و صمیمی کـه تو در آن بـودی
بــی رخـت گــرم تـر از آخــر ســرداب نبــود
بــاد در خــالــی آن پنجــره غــوغـــا میـکـرد
کاشکی دست کمش پنجره بی تاب نبــود
نارون اشک مـن آهـسـته تمــاشـا میکـــرد
پیچک کوچه هـم از دسـت تو شـاداب نبـود
چشمه کوچه که از مهر تو در جوشش بود
بی تو خشکید و دگر جز خـود مـرداب نبـود
کوچه شعری به من انگار که الهــام نکــرد
در هـــوایــش اثـــری از غـــزل نــاب نبـــود