دانلود رمان آبی ترین احساس اثر مریم شهسواری
بخشی از این رمان :
برای بار سوم داخل کیفش را بازرسی کرد.پوشه و ورقه هایی که دستش بود سر خورد و روی زمین پخش شد.از شدت عصبانیت پایش را به زمین کوبید و غر زد:
-لعنت بر این شانس.
انگشتش را روی زنگ فشرد و خم شد تا ورقه ها را جمع کند.صدای مادر از پشت آیفون تصویری شنیده شد:
-کیه؟کیه؟
روجا به ناچار بلند شد و از فریاد مادر ترسید:
-وای تویی،ترسیدم چرا قایم شدی.
-کجا قایم شدم می بینی که بدشانسی پشت بدشانسی.دارم این ورقه ها رو جمع می کنم.
-بازم کلیدت رو جا گذاشتی؟
-طبق معمول،بله،دیگه سوالی ندارید؟
-چطور؟
-مادر جون من دارم از گرما هلاک می شم،شما بیست سوالی می پرسید؟!
-بیا تو،چرا عصبانی می شی؟
در با صدای ضعیفی باز شد،بی حوصله در را هل داد تا وارد پارکینگ شود که با صدای ترمز ماشینی که مقابل پایش توقف کرد در جا میخکوب شد.باز هم ورقه ها روی زمین ولو شدند.کلافه و عصبی به عقب برگشت و با دیدن ماشین رامبد که خود با لبخندی درون آن نشسته بود و برایش دست تکان می داد عصبی تر شد و با لگد به سپر ماشین کوبید.رامبد با سرعت پیاده شد و گفت:
-دیوونه،مگه گازت گرفتن لگد می زنی،با زبون بسته چی کار داری؟
روجا بی حرکت نگاهش کرد.پایان خوش