دانلود رمان بوی خوش نسترن
رمان بوی خوش نسترن
دانلود رمان بوی خوش نسترن اثر صدیقه احمدی
بخشی از این رمان :
پله ها را تند و با شتاب بالا می رفت و زیر لب غرولند میکرد: این هم شد دانشگاه با این ارائه واحد هاش! به خاطر یه درس ادبیات و یه ورزش مسخره باید یه ترم دیگه اینجا علاف باشم!
پله ها را باز با همان شتاب پایین آمد و به سرعت به طرف دانشکده دامپزشکی راه افتاد، در حالی که خودگویی هایش همچنان ادامه داشت: هی از این دانشکده برو اون دانشکده، ببین جای خالی دارن که بچپی تو یه کلاس برای یه درس بیخود!
از پشت سر محال بود کسی بفهمد دختر است، موهای کوتاه، بلوز و شلوار و قد بلند، راه رفتن تند و خشن او همه پسرانه بود و بدون ظرافت. از اتفاق وقتی که به دنیا آمده بود و اولین جیغ را سر داده بود، پدر بزرگش، در اتاق دیگری آخرین نفس را کشیده بود و خانواده اش چون عقیده داشتند که روح پدر بزرگ در جسم نوه اش دمیده، اسم پدربزرگ را روی نوزاد گذاشتند، هر چند که این نوزاد دختر بود. به توصیه ریش سفیدان طایفه نام "سالار" را هم می شود روی زن گذاشت و حالا سالار فکر میکرد که همه سرنوشتنش بستکی به اسمش دارد و هر چه به سرش می آید و خواهد آمد، از دولت سر اسمش است، همه بدبختی ها، نحسی ها، بدبیاری ها، حتی طرز لباس پوشیدن و رشته تحصیلی اش هم تحت تاثیر اسمش قرار گرفته است . او به حد نفرت از نامش بدش می آمد. به خاطر درس ادبیات همچنان غرولندش تمام نشدنی بود: یه مشت آدم بیکار نشسته ن یه گوشه و هی شعر گفتن، بدون اینکه فکر کنن که روزی ما باید اینها رو بخونیم و نمره بگیریم...اگه یه روزی شاعر شدم، حتما وصیت میکنم اسم منو تو هیچ کتابی ننویسن!
لینک دانلود رمان بوی خوش نسترن در پایین :
boye-khoshe-nastaran
دانلود رمان عاشقانه]]>
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
26 تير 1395 ساعت 16:37 |
بازديد : 42 |
نويسنده :
.
| ( نظرات )
|
دانلود رمان اشراف زاده
رمان اشراف زاده
دانلود رمان اشراف زاده اثر نسرین قدیری
بخشی از این رمان :
نواي دلنشين و گوشنواز والس دانوب آبي اشتراوس، در
سراسر تالار طنين انداخته بود. شاه پري مثل هميشه بر جايگاه خود بالاي تالار نشسته
بود و شاهد رقص زيباي زوج جواني بود كه به سبكي حركت قوها روي آب، بر روي سنگهاي
سفيد و مرمرين تالار مشغول حركت و جست و خيز بودند. لباس بلند و آبي رنگي به تن
داشت كه سراسر آن با مرواريد و سنگهاي براق سفيد، تزيين شده بود. گيسوانش را پشت
سرش جمع كرده و با سنجاق الماس نشان بزرگي مهار كرده بود. گيسواني كه زماني چشم هر
بيننده اي را خيره مي كرد و دهان همه را به تحسين مي گشود. مثل هميشه راست و
استوار وسط مبل بزرگ و اشرافيش نشسته بود. او هرگز به تكيه دادن و لميدن عادت
نداشت. شانه هاي شكيلش كه اكنون استخواني و شكننده شده بودند، پس از هفتاد و پنج
سال عمر، هنوز صاف و استوار از زير لباس خودنمايي مي كردند. گردن بلند و چروكيده
اش كه زماني مظهر سپيدي ياس و يادآور زيباترين و لطيف ترين پرهاي قو بود، همچنان
بلند و كشيده جلوه گري مي كرد و اثري از خميدگي و تسليم در آن ديده نمي شد. دستهاي
قوي و محكش كه يكي بر روي دسته مبل و ديگري روي عصاي بلند و مرصعي قرار داشت كه آن
را به زمين مي فشرد و به آرامي تكان مي داد، تعداد زيادي انگشتر برليان و الماس را
در معرض ديد بينندگان قرار مي داد. گردنبند ضخيم و مرصعي به گردن بسته بود و
گوشواره هاي بزرگ الماسش در اطراف صورت در هم رفته و پيرش، بزرگ و بي قواره جلوه
مي كردند. راست و استوار نشسته بود.
لینک دانلود رمان اشراف زاده در پایین :
ashrafzade
دانلود رمان عاشقانه]]>
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
26 تير 1395 ساعت 16:37 |
بازديد : 34 |
نويسنده :
.
| ( نظرات )
|
دانلود رمان عشق تا ابد
رمان عشق تا ابد
دانلود رمان عشق تا ابد اثر شهناز محلوجیان
بخشی از این رمان :
سرگیجه و سر درد آزارش می داد ، بغض سنگین و دردی که گلویش را گرفته بود فرصت نمی داد نفس های تند و هیجان زده ی خودش را به حال عادی برگرداند .
صدای آقا جون به شکل گلوله های ریز با سرعت روی پرده ی گوشش می چرخید ، انگشتانش توان نگاه داری گوشی تلفن را نداشت ، به دیوار تکیه داد ، آرنجش را روی صفحه ی میز زیر تلفن گذاشت و بی رمق و التماس آمیز گفت :
- چرا عذابم می دی ؟ خواهش می کنم ، ببین دارم التماس می کنم ، . . . باهام حرف بزن .
گوشی تلفن را از کنار گوشش دور گرفت ، می خواست آن را روی شاسی قرار دهد ، منصرف شد دهانی گوشی را محکم گرفت . نا راضی و پشیمان ، تند و عصبی ، با خشم دندان هایش را روی هم فشار داد . داری بهش التماس می کنی ؟
صدای پیر مرد خسته و پشیمان را شنید :
- با تلفن نمی تونم همه چیز رو این جوری که اتفاق افتاده توضیح بدم . خواهش می کنم ، فریاد نزن ، هیچی ام نگو ، بذار فقط من حرف بزنم .
سایه ی گنگ و محو چهره ی آقا جون روی پرده ی خیالش حرکت کرد . چشم هایش را بست و سکوت کرد .
- گوش کن به من ، نمی تونم بیام اونجا . . . بیا تهران . . . هر کجا که بخواهی قرار بذار بیام سراغت .
لینک دانلود رمان عشق تا ابد در پایین :
eshgh-ta-abad
دانلود رمان عاشقانه]]>
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0
|
26 تير 1395 ساعت 16:37 |
بازديد : 40 |
نويسنده :
.
| ( نظرات )
|
دانلود رمان مروارید
رمان مروارید
دانلود رمان مروارید اثر رکسانا حسینی
بخشی از این رمان :
خاطراتم را که ورق میزنم سنگینی آوای کلمات و سکوتی را که در اطرافم موج میزند به هق هق گریه هایی میکشاند که هرگز آن روزها را فراموش نخواهم کرد.روزهای تلخی که جوهره و اساس جوانی ام را که همچون یک باغستان سبز و با طراوت بود با جسارت تمام سیلاب ویرانی را بر روی آن جاری کرد و نام زیبای جوانی را از روزگار من محو نمود.هر از چند گاهی زبانم به کفر آلوده میشد و بزرگترین و والاترین قدرت مافوق یعنی خداوند مهربان را بازخواست میکردم.اما وقتی بر روی سجاده ی آبی رنگم مینشستم و دستانم را به دعا بالا میبردم با جاری شدن اشکهایم که از دل پاک و بی غل و غشم نشات میگرفت از بزرگی خداوند و عظمتش شرمسار میشدم و از او طلب مغفرت میکردم امیدوارم که خداوند مرا ببخشد او مهربانتر است از آنچه که هر بنی بشری تصور کند و این نالایقی ما بنده های حقیر است که خوب و بد زندگی را از خاطر خداوند رحیم و رحمان بنگریم.در این دنیای پر زرق و برق و پرطراوت که یک گوشه آن مایه ی یاس و ناامیدی است و گوشه ی دیگر مایه ی خنده و دلشادی تصادف و شانس چه معنایی دارد؟اگر من از بلندی به پرتگاهی سقوط میکنم چرا باید بگویم خواست خداوند اینگونه بوده است و بعد از دین و آیینم دست بردارم و با خود غرولند کنان زمزمه کنم که نعوذبالله خداوند در حق من بد کرده است؟چرا نباید همان ابتدا میفهمیدم که وقتی به بلندا میروم و از زمین سوا میشوم و خودم را از پستی ها دور میکنم هر لحظه ممکن است زیر پایم را خالی احساس کنم و از آنجا به پرتگاهی سقوط کنم؟پس چه خوب است کوتاهی و لغزشهای زندگیمون رو به تقدیر نسپاریم.
لینک دانلود رمان مروارید در پایین :
morvarid
دانلود رمان عاشقانه]]>
|
امتياز مطلب : 0
|
تعداد امتيازدهندگان : 0
|
مجموع امتياز : 0